جهــان را آغاز و انجامی نیســت ، آنچه هســت ، دگرگونی در گیتــی اســت . ما دگرگونی در درون گیتــی را زایش و مرگ می نامیم . ما بخشی از دگرگونی در گیتــی هســتــیم ، دگرگونی که در نهــان خود ، پویش و شکوفایی را پیگیری می کنــــ ــد . بروز آینــــ ــده ما ، بسیـــار فربه تـــ ـر از امروز خواهد بود ، ما در درون گیتــی ، در حال پرتاب شدن هســتــیم ، پرتاب به سوی جایی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم ، همان گونه که در کودکی از این جهــان هیچ نمی دانســتــیم . میـــدان دیـــد ما ، با همه فراخنایی خود ، می توانــــ ــد همچون شبنمی کوچک باشد بر جهــانی بسیـــار بزرگتـــ ـر از آنچه ما امروز از گیتــی در سر می پرورانیم ، پس ، گیتــی بی آغاز و بی پایـــان اســت . حکیم ارد بزرگ
خواســت واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامــدهــا و امواج گیتــی اســت . حکیم ارد بزرگ
بزرگتـــ ـرین گمشده هــای ما در زنــــ ــدگی ، نزدیکتـــ ـرین هــا به ما هســتنــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
آنکه مهــربان نیســت ، بیمار اســت . حکیم ارد بزرگ
مهــربانی ، هدیــه پاک گیتــی در درون همه ما آدم هــاســت . حکیم ارد بزرگ
پدران و مادرانی که فرزنــــ ــدان بسیـــار دارنــــ ــد ، توانایی آموزش آنهــا را از دســت می دهنــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
گفتار و کردار آدمهــای پیرامون ما ، خواه ناخواه ، بر انــــ ــدیشه ما تاثیرگذار خواهنــــ ــد بود . حکیم ارد بزرگ
آنکه زیبایی خـــرد را نــــ ــدیـــد ، گرفتار زیبایی آدمیـــان شد و بدین گونه ، از هــر چه داشــ ـت ، تهی گشــ ـت . حکیم ارد بزرگ
همواره آدمیـــان ، چنبره بدی و پلیـــدی را با خـــرد خویش ، کوچک تـــ ـر کرده انــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
تنهــا آشیـــانه خـــرد ، راســتــی و درســتــی اســت . حکیم ارد بزرگ
خـــردمنــــ ــدان ، ابزار دون پایگان نمی شــ ـونــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
آدمی با انــــ ــدیشه و انگاره بیمار ، آینــــ ــده را تــیره و تار می بینــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
پدران و مادران شایســته ، سنگ صبور فرزنــــ ــدان خویش هســتنــــ ــد . حکیم ارد بزرگ
با نوروز هــر سال ، دوباره زاده می شــ ـویم . حکیم ارد بزرگ